سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدت زیادی از زمان ازدواجشان می‌گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب‌های خاص خودش را داشت.

 یک روز زن که از ساعت‌های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می‌دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد.

 مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی‌در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می‌شود را بنویسید و در مورد آن‌ها بحث و تبادل نظر کنند.

 زن که گله‌های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.

 مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.

 یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ‌ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…

 اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.

 شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود:

 "دوستت دارم عزیزم"




برچسب ها : حکایت  ,
توسط : |   نظر بدهید
      

 

ادامه مطلب...


برچسب ها : عکس -مذهبی  , عکس نوشته جالب  ,

توسط : |   نظر بدهید
      

 

امیرحسین ثمالی: تشرف به سرزمین وحی و زیارت خانه خدا و قبور مطهر پیامبر اسلام(ص) و ائمه معصومین علیهم السلام، علاقه ای وصف ناشدنی در دل هر مسلمان است که آرزو دارد برای یکبار هم که شده بدان دست یابد و توشه ای برای آخرت خود به دست آورد. حج عمره با توجه به مستحب بودن آن تفاوت عمده ای با حج تمتع(واجب) دارد و برخی از هموطنان ما درطول عمر خود چندین بار به این سفر معنوی و مستحب مشرف می شوند. در این یادداشت منظور ما بررسی ضرورت سفر حج عمره(مستحب) در شرایط و موقعیت کنونی است و در صدد آن نیستیم تا با این سفر معنوی مخصوصا سفر حج تمتع که بر هر مسلمان دارای توانایی این سفر واجب است، مخالفت نماییم. اما باید در نظر داشته باشیم مبادا، سفر حج عمره، این عمل خیر ما، منجر به تامین هزینه های مالی جریان های انحرافی و تکفیری گردد و از این طریق قلب رسول گرامی اسلام(ص) جریحه دار شود.

ادامه مطلب...


برچسب ها : تذکر  , تدکر  ,

توسط : |   نظر بدهید
      

ه شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» لبخند زد.


پرسیدم: «چرا می خندی؟»


پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»


پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»


گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»


با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»


جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»


پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»


پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز !!!»




برچسب ها : حکایت  ,
توسط : |   نظر بدهید
      

 

مادر

ادامه مطلب...

توسط : |   نظر بدهید
      
<      1   2   3   4      >